با یک‌بار عزادارشدن همیشه باید عزادار بمانی

وقتی فردی می‌میرد، همه شروع به جیغ زدن می‌کنند و بعد طبق معمول از حال می‌روند. گویی که تا به حال مرده ندیده‌اند. خلاصه، کار به بیمارستان هم می‌کشد. و این موضوع که خودش ناراحت کننده هست، دو صد چندان بر ناراحتی آن می‌افزایند.

اگر خدایی نکرده هم بعد از کلی مراسم و یاد‌بود، در شادی شرکت کنی، یا شادی رو برگزار کنی، آنچه در دنیا و آخرتت لازم بدانند، نثارت می‌کنند.

● اول می‌گیریم، دوم، سوم، چهلم.

● سال اول، سال دوم، سال سوم، سال چهارم.

سال‌های سال، باید سال بگیری، تا خودت نمیری، این ماجرا تمامی ندارد.
تا کی باید مشکی بپوشی، تا زمانی اینکه اجازه در آوردن آن را بدهند.اگر همان موقع که گفتن، در بیاری، می‌گویند، از خداش بود، اگر دیر دربیاری می‌گویند، شورش را در آورده.

اگر بخندی چه می‌شود، می‌گویند خوشحال هست، از مرگ عزیزش.
اگر جیغ نزنی، می‌گویند، چه راحت هست.
هر طرف سر را بگردانی یه حرفی واسه گفتن دارند.
بله. همین خودمان هستیم، که این واکنش‌ها رو داریم، فکر می‌کنیم کاری درست هست.
یادمه وقتی، از مدیر آرمگاه نامه گرفتم که بتونم، برم غسال‌خانه موقع شستن عزیز‌ترین فرد زندگی‌ام اونجا باشم، وقتی در زدم و نامه رو نشون دادم، مردی که در باز کرد، وقتی نسبتم پرسید و منم جوابش دادم.
گفت دروغ‌ میگی، تو عروسشی، گفت عادی نیست.
گفتم، چون جیغ نمی‌زنم عادی نیست

● جیغ نزدن مساوی هست با غیر عادی بودن

اون شروع کرد، به توصیف جایگاه اون شخصیت و من فقط بهش گفتم، می‌دونم. دو تا خانم که مرده‌ها رو می‌شستند، از پرده اومدن بیرون و بعد اون آقا نسبت من با مرده به طرز عجیبی که حتی نمونه‌ای از من دیگه پیدا نمیشه، داشت من توصیف می‌کرد، بعد اون خانم‌ها با نگاهی، که موجود خیلیی کرهیی رو دیده باشند، سری تکون دادند و من بردند، قسمت شستشو.

هنوز ادامه دارد، بعد از سالها دوباره برایم جشن تولد گرفتند، این‌بار همسایه‌مان گفت، به جای اینکه برای تولد، غذا بپزید، غذا می‌پختید پخش می‌کردید برای شادی روح مرده‌تون.
خواهرم گفت، تولد همه لازمه.
اما مگه غذا به مرده می‌رسه؟ این موضوع از نظر من خیلیی عجیبه.

■ یاد نمایش خرس چخوف افتادم، که بازیگر زن هنوز هفت ماه هست مشکی پوشیده و تا آخر عمر دیگر حق خود نمی‌داند که شاد باشد و حق خود هم نمی‌داند که ازدواج کند و آدم‌ها بعد از مرگ یاد وفاداری، عشق،و….. می‌افتند.

کسی که سال تا کام منزل ما نمی‌آید، برای سفر که رفتم، سری هم به اونها بزنم.
گفت، چرا نگفتی من بیام که بیشتر خرج کنم.
من فقط بهش لبخند زدم و سکوت.

■ چرا با رفتن یکی از عزیزان حق شادی رو باید از ‌خود بگیریم، اگر در لحظه‌حال زندگی کنیم، و از بودن هم لذت ببریم، دگر موقع مرگ عزیزان، اینقدر خود و اطرافیان رو اذیت نمی‌کنیم.

■ به نظر من آدم‌ها جیغ می‌زنند، چون تازه آن لحظه به لحظه حال می‌آیند. وگرنه بعد از این همه جیغ زدن، چرا به چهلم نرسیده سر ارث و مال دارند دعوا می‌کنند، به نظرم این عجیب‌تر از جیغ نزدن نیست؟

مولانای جان می‌گوید

« مرا عهدی‌ست با شادی که شادی آن باشد»

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط