گربه و خونه ما

گربه جاهای خونه ما رو بهتره از ما می‌شناسه.

نصف شب بلند شدم، صدای خش‌خش می‌اومد، فکر کردم دزد اومده خونه.
نور چراغ خواب کم بود. رفتم نور بیشتر کردم، متوجه شدم از سمت پذیرایی هست.

رفتم جلوتر دیدم صدا از زیر مبل هست.

رو مبلی زدم بالا دیدم، گربه سفید-مشکی رفته زیر مبل.

هر طور بود آوردمش بیرون، فرستادمش حیاط.

صبح که رفتم حیاط، کلی صدای میو‌میو از زیرزمین می‌اومد‌.

باخودم گفتم، همه گربه‌های محل جمع شدن زیر زمین ما.

رفتم طرف زیر‌زمین دیدم چندتا بچه گربه خوشگل اونجاه.

گربه با دیدن من اومد جلو که از بچه‌هاش محافظت کنه.

دیدم از زیرزمین نمیاد بیرون.

خواهرم به سوسیس علاقه داره، رفتم از سوسیش برداشتم خرد کردم؛ کمی هم شیر داشتیم ریختم تو کاسه براش بردم.

خیلی تشنه بود، همه شیرش خورد.

خلاصه هر روز کارم شده بود، غذا بردن به پیشی.

چند ماهی موند توی زیرزمین، بچه‌هاش که بزرگتر شدند؛ آوردشون حیاط.
دیگه بچه‌هاش هم غذا می‌خوردند.

من حرف‌های پیشی رو که با چشم‌هاش بهم میگه، و احساسش که با چشمش بهم میگه رو کاملا متوجه میشم.

اونا هر جا برن، آدرس خونه ما رو کاملا بلدند، موقع غذا میان، هر کدوم‌شون هم وقت زایمانش بشه، زیرزمین خونه ما رو خوب بلدند.

خواهرم وقتی میان، میگه بچه‌هات و نوه‌هات اومدند.

اون سال برف شدیدی اومده بود، به یکی‌شون غذا دادم، رفت؛ دوباره برگشت دیدم از لبه در گرفته حالت ایستاده وایساده توی خونه رو نگاه می‌کنه.

گفتم، غذا که دادم.

دوباره رفتم سوسیس خرد کردم جلوی سکوی پذیرایی گذاشتم؛ اومدم، نشستم.
دیدم دوباره حالت ایستاده وایساده، بربر من نگاه می‌کنه.

خواهرم گفت، سرده شه.
رفتم در رو باز کردم، گفتم چیه؟ سرده‌ته؟

رفتم یه کارتون کفش پیدا کردم، گذاشتمش پایین در بغلش کردم آوردم تو، گفتم همین جا بشین، بلند نشی‌ها.

رفتم یکی از بلوزهای گرمم و آوردم، انداختم روش داشت می‌لرزید.

تا شب نشست و نصف شب بلند می‌شدم بهش سر می‌زدم، می‌دیدم خوشگل همون جا نشسته.

صبح شد، بهش سوسیس دادم، لای در باز گذاشتم؛ اگه می‌خواد بره بره.

رفت یه نیم‌ساعتی دور زد، دوباره برگشت؛ اومد پشت در وایساد.

رفتم در باز کردم، اومد دوباره نشست سر جاش.

چند روزی به همین منوال گذشت، و بعد روزی که می‌خواست بره، با چشماش چند لحظه به من نگاه کرد و تشکر کرد؛ صدای تشکر رو حتی از چشماش می‌شنیدم.

به نظر من حیوانات، هم عقل دارند، هم ذهن، هم احساس، هم شعور، هم ادب، که همه‌اش ذاتی هست و از هیچ کس یاد نگرفتن.

اما آدم‌ها با این همه کتاب و درس و دانشگاه اندر خم یک کوچه‌اند.

به اشتراک بگذارید

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط